المیراالمیرا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

شیرینی زندگی

حالو هوای ما

سلام دوستای عزیزم این روزا کم میام نت خیلی بد شده ت١٥٤چانییشلتننمککنذییاکگگ تا میام المیرا این کارو میکنه نمیزار من نزدیک بشم اینم از نوشتهاش هفته پیش مهمون داشتم دل ارا و عمو مهدی ناظر  بودن خوش گذشت شب که اقایون رفتن استخر ما خانوما با مامانمو مهسا داداشم نشستیم به حرف روزم بعد از ساعت ١٠ زدیم بیرون تا ٣ مهمونا ازگشنگی موردن  سکوت بودن تو ماشین در کل خوب بود داداشم دار میره سربازی ١ ابان این وستام میگه من زن میخوام بابامم موافقت کرد همدیگرو میشناختن  خلاصه ما رفتیم من  مامانو بابام رفتیم اشنایی با خانواده خانوادی خوبی هستن  ١ دختر ١ پسر سارام که عروسمون باشه داره حقوق میخونه بعد از چند روز مامان بابای سارا اومدن خ...
27 مهر 1392

خبر خوش

  المیرا داره ١ دندون قند میخوره از قندون امروز غروب داشتم به دخمریم غذا میدادم پوریه کدو گفتم بزا دست بزنم دندون در اوری دیدم بله ١ کوچلو نیش زده اولین مرواریدت داره اروم اروم میاد بیرون خیلی خوشحال شدم از خوشحالی انداختمت هوا با ١ عالمه بوس ا کوچلو دیر شد تو ١٠ ماهگی ولی این دفعه  که بهداشت رفته بودم گفت اشکال نداره نزدیک اومدن بابایی از سر کار بود وقتی اومد مثل همیشه با هم رفتیم دم در گفتم ١ خبر خوش گفت دندون در اورد مثل این که به دلش افتاده بود بعد به مادر شوهری و مامان خودم که رفتبودن دنبال خاله مهسا خبر دادن مامان جونم که اومد با شیرینی و برف شادی ولی ترسیدی از برف شادی  حالا باید واست دندونی بگیرم به احتمال ز...
17 مهر 1392

روز جهانی کودک

سلام , امروز روز جهانی کودک بود, .. کوچولو مامان  روزت مبارک !! * * * کاش میشد همیشه کودک بود زندگی شادی و عروسک بود * * * کاش هرگز زنگ تفریحی نبود جمع بودن بود و تفریقی نبود کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم لا اقل یک روز کودک می‌شدیم * * * کودک که بودیم هیچ کس روزمان را تبریک نگفت * * * شکست شیشه… باز شد پنجره…! چقدر تند دوید کودکی های بازیگوش من * * * کودکی غنچه ای از رود صداقت به صفای آب است کودکی صفحه ای از عشق و محبت به شکوه ماه است کودکی سلسله ی اشک به دنبال سرشت است کودکی لاله ی سرخ است به باغ امید * * * * * * ...
16 مهر 1392

نازنینم

سلام دوستای عزیزم ١٢ روز نیومدم و وب المیرا جونمو اپ نکردم دخمریم شیطون شده و فرصت نمیشه تا میام خونرو تمیز کنم میبینم المیرا تمام شیشه هارو با دستای نازنینش  دوباره لک کرده اسباب بازی رو زمین خسته میشم ولی باز شیرینه خوبیش اینه مامانم اینا بالان با هم میریم با هم میایم نهارم که همش خونی مامانی هستیم تا میگم المیرا نکن واسم دستو نانای میکن  میدونی چه جوری گول بزنی دردسرای  زندگیم که اینقدر زیاد ادم خودشو فراموش میکنه  المیرا جونمم بردم بهداشت  همچی خوب بود تا ١٠/١٠ بریم واسه واکسن ١ سالگی ولی چه زود میگزره روزای گه استرس زایمان داشتم تو طبیعی سزارین گیر کرده بودم شبا از استرس خوابم نم...
13 مهر 1392

پاییز

باز امد بوی ماه مدرسه امروز 1 مهر  یادش بخیر بچه بودیم میرفتیم مدرسه  ولی خب فرق زیاد داشت  مدرسه رفتن ما با الان تابستون تمام شد مثل 1 چشم بهم زدن دلمون واسه بیرون رفتن گردش  تنگ میشه ولی خوب پاییز با این که دل گیره من دوسش دارم سال پیش دخمریم 6 ماهش بود تو دل من الانم داره بزرگ میشه و شیطون بلاولی خاطرات این فرشته هارو نمیشه نوشت اینقدر زیبا هست که همرو نمیشه گفت  ما اومدی 1 هفته بیشتر نموندیم  شمال خیلی خیلی روطوبت داشت و از خونه بدون ماشین نمیشد رفت بیرون بابایم نبود مارو ببره بیرون خوش نمیگذشت مادر جون [مادر شوهری ] خیلی خسته شد عمه معصومم اومد بود مامانی منم شیطونی زیاد کرد دگه کاری نبود نکونه ه...
1 مهر 1392
1